خب میرسیم قسمت دوم ماجراهای منو دختر عمه:)
یه روز رفته بودیم پیک نیک تاب بسته بودیم نوبتی بازی میکردیم اعتراف میکنم من هرچقدم خشونت به خرج بدم انصافا کارای خیلی خطرناکو انجام نمیدم ولی دختر عمم چرا( کی میگه ماستمن ترشه ). ماجرا از اونجایی شروع شد که من که نشسته بودم و دختر عمه جوون قرار بود هلم بده، تابو برد بالا یه لحظه من متوجه شدم یکم شله گفتم همونجوری نگه دار یکم طنابو سفتش کنم تا یه دستمو ول کردم از طناب یهو از همون بالا هلم داد!!
ادامه مطلب
درباره این سایت